وجدان اخلاقی
- چهارشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۸، ۰۳:۰۶ ب.ظ
بدان که خدای عزوجل را بر تو حقهاست که تو را فراگرفته است در هر جنبشی یا آرامشی، یا حالتی یا در هر جایی که در آن فرود آیی، یا در عضوی که آن را بگردانی یا در هر ابزاری که در آن تصرف کنی.
1ـ حق خدا: اما حق بزرگ خدا بر تو، آن است که او را بپرستی. و چیزی را شریک او نسازی. چون از روی اخلاص چنین کردی برای تو بر خود قرار دهد، که کار دنیا و آخرتت را بسازد.
2ـ حق نفس: و حق نفس تو بر تو این است که آن را طاعت خدا بداری.
3ـ حق زبان: و حق زبان بازداشتن آن است از سخن زشت. و خوی دادن آن بر (گفتار) نیک و واگذاشتن آنچه در آن سودی نیست. و نیکویی به مردم و سخن نیک درباره آنان گفتن.
4ـ حق گوش: و حق گوش بازداشتن آن است از شنودن غیبت و آنچه شنیدنش روا نیست.
5ـ حق چشم: و حق چشم این است که آن را از آنچه بر تو روا نیست، بپوشانی و با نگریستن بدان، پند گیری.
6ـ حق دست: آن است که آن را در آنچه بر تو روا نیست، نگشایی.
7ـ حق پا: و حق دو پای تو آن است که بدانها در آنجا که بر تو روا نیست، نروی؛ چه، با این دو پاست که بر صراط میایستی. پس بنگر که تو را نلغزانند که در آتش بیفتی.
8 ـ حق شکم: حق شکم تو این است که آن را ظرف حرام نسازی و بیش از سیری نخوری.
9ـ حق عورت: این است که آن را از زنا بازداری و آن را از دیدهها بپوشانی.
10ـ حق نماز: و حق نماز این است که بدانی آن به رسولی رفتن نزد خداست. و تو در نماز پیش خدای عزوجل ایستادهای و چون این دانستی، مانند بنده خوار حقیر خواستار، پارسای امیدوار، ترسان اندک مقدار، زاریکن بزرگ دارنده کردگار، با آرامش و وقار میایستی و نماز را به دل بر پا میداری و حدود و حقوق آن را میگذاری.
11ـ حق حج: و حق حج این است که بدانی آن به رسولی رفتن نزد پرودگار توست. و گریختن از گناهان تو به سوی اوست. توبه تو با آن پذیرفته است و واجبی که خدا بر عهده تو نهاده، با آن انجام یافته.
12ـ حق روزه: و حق روزه این است که بدانی آن پردهای است که خدا بر زبان و گوش و چشم و شکم و عورت تو نهاده تا تو را بدان از آتش بپوشاند. اگر روزه را واگذاشتی، پرده خدا را پاره کردهای.
13ـ حق صدقه: و حق صدقه این است که بدانی آن ذخیره تو نزد پروردگار توست ـ عزوجل ـ و سپردهای که نیازی به گواه گرفتن بر آن نداری. اگر این را دانستی، اطمینانت بدانچه در نهان با امانت میسپاری، بیشتر است تا آنچه در آشکارا میدهی. و میدانی که صدقه در این جهان بلاها و بیماریها را از تو باز میدارد، و در آن جهان از آتشت میرهاند.
14ـ حق قربانی: و حق قربانی این است که بدانی بدان، خدای ـ عزوجل ـ را میخواهی نه آفریدگان او را. و جز رحمت پروردگار و نجات روح خود از او در روز دیدار، نمیخواهی.
15ـ حق سلطان: و حق فرمانروا این است که بدانی تو وسیله آزمایش او هستی. و او با قدرتی که خدا وی را بر تو داده، آزموده میشود، و بر توست که خود را گرفتار خشم او نسازی. و به دست خود او را به هلاکت نیندازی و در بدی که به تو میکند، شریک او نشوی.
16ـ حق معلم: و اما حق آن که آموزگار توست، این است که او را بزرگ داری و مجلس او را محترم شماری. و به گفته او گوش دهی. و بدو روی آوری. و بانگ خود را در محضر او بلند نکنی و اگر کسی از او پرسشی کند، تو پاسخ ندهی تا او خود پاسخ دهد. و در محضر او با کسی سخنی نگویی و پیش او کسی را عیب نکنی و اگر پیش روی تو از او بد گویند، از وی دفاع کنی. و عیبهای او را بپوشانی و نکوئیهای او را آشکار سازی. و با دشمن او ننشینی و دوست او را دشمن نگیری. اگر چنین کردی، فرشتگان خدا گواهی دهند که تو برای خدا ـ نه برای مردم ـ نزد وی رفتهای و از او علم آموختهای.
17ـ حق مولی: و حق آن کس که مالک توست ـ این است که او را اطاعت کنی و جز در آنچه موجب خشم خداست، نافرمانی او نکنی؛ چه، اطاعت مخلوق در معصیت خالق روا نیست.
18ـ حق رعیت: و اما حق رعیت که تو بر آنان قدرت داری، این است که بدانی آنان به خاطر ناتوانی خود و قدرت تو، رعیت تواند. پس واجب است که با آنان به عدالت رفتار کنی و برایشان پدری مهربان باشی. و نادانیشان را ببخشی و در کیفرشان شتاب نکنی و هر قدرتی که خدای عزوجل به تو عطا فرموده، آن را سپاس گویی.
19ـ حق متعلمان: و اما حق آنان که در علم رعیت تواند، این است که بدانی خدای عزوجل با علمی که به تو داده و گنجینههایی که بر تو گشوده، تو را سرپرست آنان کرده است. پس اگر مردمان را نیکو تعلیم دهی و بر آنان درشتی نکنی و بر ایشان خشم نگیری، خدا به فضل خویش علم تو را بیفزاید. و اگر علم خود را از مردم بازگیری یا هنگامی که از تو آموختن علم میخواهند با آنان درشتی کنی، بر خداست که علم و جمال آن را از تو باز گیرد و مرتبه تو را در دلها ساقط کند.
20ـ حق زن: و اما حق زن این است که بدانی خدای عزوجل او را مایه آرامش و انس تو کرده و این نعمتی است از خدا بر تو. پس او را گرامی بداری و با او مدارا کنی! و اگر چه حق تو بر او واجبترست، اما بر توست که بر او رحمت آری. و خوراک و پوشاک او را آمادهسازی و اگر از روی نادانی کاری کند، بر او ببخشی که او گرفتار توست.
21ـ حق مملوک: و اما حق مملوک این است که بدانی او آفریده پروردگار تو، و فرزند پدر و مادر توست. گوشت تو و خون توست. تو مالک او شدهای اما نه آنکه او را، یا اندامی از اندامهای او را آفریده باشی. و یا او را روزی داده باشی، بلکه خدا ـ عزوجل ـ این کارها را از تو کفایت کرده، سپس او را مسخر تو ساخته، و تو را امین بر او دانسته و او را به تو سپرده تا هر نیکی که درباره او میکنی، برای تو نگاه دارد. پس چنان که خدا درباره تو نیکویی کرده، تو در حق آن بنده نیکویی کن! و اگر او را ناخوش داشتی، او را عوض کن تا آفریده خدا را آزار نداده باشی.
22ـ حق مادر: و حق مادرت این است که بدانی او تو را در جایی برداشته که کسی کسی را بر نمیدارد. و از میوه دل خود به تو داده که کسی به دیگری نمیدهد. و تو را با همه اعضای خود نگاهبانی کرده، و باکی نداشته است که خود گرسنه ماند و تو را سیر سازد. و خود تشنه ماند و تو را سیراب کند. و برهنه باشد و تو را بپوشاند. و خود در آفتاب باشد و تو را در سایه نگاه دارد. و به خاطر تو بیداری کشد و تو را از گرما و سرما نگاه دارد، تا تو برای او باشی. پس جز به یاری خدا و توفیق او از عهده سپاس او بر نخواهی آمد.
23ـ حق پدر: اما حق پدر تو این است که بدانی او اصل توست و اگر او نبود، تو نمیبودی. پس هرگاه در خود چیزی دیدی که تو را شادمان ساخت، بدان که اصل آن نعمت را از پدرت داری. و خدا را بر آن سپاس گوی و آن اندازه که میتوانی، شکر او گوی.
24ـ حق فرزند: و اما حق فرزند تو این است که بدانی او از توست و در نیک و بد این جهان پیوسته به تو. و تو به حکم ولایتی که بر او داری، در آداب نیک آموختن و شناساندن خدا ـ عزوجل ـ و کمک کردن وی بر اطاعت خدا مسئول او هستی ـ پس در کار او همچون کسی باش که میداند در نیکویی وی را پاداش، و در بدی او را کیفر میدهند.
25ـ حق برادر: و اما حق برادرت این است که بدانی او دست تو، و عزت تو، و قوت توست. پس او را سلاح نافرمانی خدا مساز! و وسیله ستم بر آفریدگان خدا قرار مده! و برابر دشمنانش یاری او را ترک مکن! و نصیحت خود را از او باز مگیر! ـ اگر در فرمان خدا باشد ـ و گرنه خدا را از او بزرگتر بدان.
26ـ حق مولی: و اما حق مولای تو که تو را آزاد کرده، این که بدانی او مال خود را در راه تو داده و تو را از خواری بندگی و وحشت آن رانده و به عزت آزادی و انس آن رسانده. از بند ملکیت رهانده و قید بندگی را از تو گشوده، و از زندانت به در آورده و تو را مالک خود ساخته، و برای عبادت پروردگارت آسودهخاطر کرده است. و بدانی که در زندگانی و مرگت از هر کس به تو نزدیکتر و یاری او در آنچه به تو نیازمند است بر تو واجب است.
27ـ حق بنده: و اما حق مولایی که تو بر او انعام کردهای، این است که بدانی خدای عزوجل این آزاد کردن را وسیلهای نزد خود ساخته و پردهای میان تو و آتش قرار داده است. اگر او را خویشاوندی نباشد، به پاداش مالی که به بهای او دادهای، در این جهان میراث او از آن توست و در آخرت بهشت خواهی داشت.
28ـ حق نیکوکار تو: و اما حق کسی که به تو نیکی کرده، این است که او را سپاسگزار باشی. و نیکی او را به یاد داری و برای او نام نیک به دست آری. و میان خود و خدای عزوجل او را خالصانه دعا گویی. هرگاه چنین کردی، در نهان و آشکارا سپاس او گفته باشی. آنگاه اگر توانی، روزی او را پاداش نیکو دهی.
29ـ حق اذانگو: و اما حق اذانگو این است که بدانی او خدای تو را به یادت میآورد و تو را به نصیبت میخواند. و بر انجام واجبی که خدا بر تو نهاده، یاری میدهد. پس او را بر این کار چنان سپاس گو که نیکوکار بر خود را سپاس میگویی.
30 ـ حق پیشنماز: و اما حق پیشنماز تو آن است که بدانی او عهدهدار نمایندگی میان تو و پروردگارت است او از جانب تو سخن میگوید و تو از جانب او سخن نمیگویی. او برای تو دعا میکند و تو برای او دعا نمیکنی. و مهم ایستادن تو را برابر خدای عزوجل کفایت میکند و تو از او کفایت نمیکنی. پس اگر در آن نقصی باشد، بر اوست نه بر تو. و اگر درست باشد، تو شریک او هستی و او را بر تو برتری نیست. او خود را سپر تو و نمازش را سپر نماز تو کرده. پس او را بدین اندازه سپاس گوی.
31 ـ حق همنشین: و اما حق همنشین تو این است که با او نرمخو باشی. و در سخن گفتن با وی به راه انصاف روی و از آنجا که نشستهای، جز با رخصت او برنخیزی و آن که نزد تو نشیند، تواند که بیرخصت تو برخیزد، و لغزش او را فراموش کنی. و خوبیهای او را حفظ کنی و جز سخن نیک به گوش او نگویی.
32 ـ حق همسایه: و اما حق همسایهات، حفظ اوست در نهان و بزرگداشت اوست در عیان و یاری او اگر ستمدیده باشد. و باید که عیب او را نجویی. و اگر از او زشتی دیدی، آن را بپوشانی. و اگر دانستی اندرز تو را میپذیرد، او را اندرز دهی ـ چنان که بین تو و او بماند ـ و هنگام سختی او را رها نکنی. و از خطای او درگذری. و گناه او را ببخشی. و با او بزرگوارانه معاشرت کنی.
33ـ حق رفیق: و اما حق رفیق تو این است که با او با انصاف و بزرگواری همراه باشی. و چنان که او تو را اکرام میکند، وی را اکرام کنی. و بر او رحمت باشی نه عذاب.
34 ـ حق شریک: و اما حق شریک این است که اگر غایب باشد، او را کفایت کنی. و اگر حاضر باشد، او را رعایت نمایی و مخالف او حکمی نکنی. و بیمشورت او کاری نرانی. مال او را نگهبان کنی و در بسیار و یا اندک آن خیانت نورزی؛ چه، مادام که دو شریک به یکدیگر خیانت نکنند، دست خدا با آنهاست.
35 ـ حق مال: و اما حق مال تو این است که آن را جز از حلال نگیری. و جز در راه آن خرج نکنی. و کسی را که سپاس تو نمیدارد بر خود مقدم نداری. پس در آن با طاعت پروردگار کار کن.
36 ـ حق وامخواه: و اما حق وامخواه تو این است که اگر مال داری، وام او را بپردازی. و اگر تنگدستی، با سخن نیکو او را راضی سازی و با لطف او را از سر خود باز کنی.
37 ـ حق معاشر: و حق معاشر آن است که وی را فریب ندهی و گول نزنی. و نیرنگ با او به کار نبری و در کار او از خدای تبارک و تعالی بترسی.
38 ـ حق خصم بر تو: و حق خصمی که بر تو ادعا دارد: اگر آنچه دعوی کند درست باشد، تو گواه او بر خود باشی و بر او ستم نکنی. و حق او را به کمال بدهی و اگر دعوی باطل کند، با او مدارا کنی و جز راه مدارا پیش نگیری و در کار او خدای خویش را به خشم نیاوری.
39ـ حق تو بر خصم: و حق خصم تو که بر او دعوی داری، این است که اگر در دعوی خود راستگو باشی، به نیکویی با وی سخن گویی. و حق او را انکار نکنی. و اگر در مطالبت خود دروغگویی از، خدای عزوجل بپرهیزی و به سوی او توبه کنی و دعوی را رها سازی.
40ـ حق رأی خواه: و حق آن کس که با تو مشورت کند، این است که اگر در آنچه پرسد، چیزی میدانی، بگویی. وگرنه او را بدان کس که داند، راهنمایی کنی.
41ـ حق رایزن: و حق آن کس که تو از او مشورت خواهی، این است که در آنچه موافق تو نگوید وی را متهم نسازی. و اگر موافق تو گوید، خدای عزوجل را بر آن سپاس گویی.
42ـ حق نصیحتخواه: و حق آن کس که از تو نصیحت خواهد، این است که او را اندرز دهی. و راه مدارا و مهربانی بدو را پیش گیری.
43ـ حق نصیحتگو: و حق آن کس که تو را نصیحت کند، این است که برابر او نرمخو باشی. و بد و نیک گوش فرا دهی. اگر درست نصیحت کند، خدای عزوجل را بدان سپاس گویی. و اگر موافق تو نگوید، بدو رحمت آری و او را متهم نکنی. و بدانی که او خطا کرده است و بر این خطا بر او نگیری. مگر آنکه مستحق تهمت باشد که در این صورت به کار او اندک اعتنایی مکن.
44ـ حق بزرگ: و حق بزرگتر از تو این است که او را به خاطر سالمندی وی بزرگداری. و چون در مسلمانی از تو پیشتر است، او را حرمت نهی. و در مخاصمت با او مقابلت نکنی. و در راه بر او پیشی نگیری. و از او پیش نیفتی و با او جهالت نورزی. و اگر او بر تو جهالت کند، به خاطر اسلام و حرمتش آن را تحمل کنی و او را اکرام نمایی.
45ـ حق کوچک: و حق کوچک، رحمت بر او در آموختن او و گذشت از وی و پردهپوشی و مدارا بدو و کمک اوست.
46ـ حق خواهنده: و حق خواهنده، دادن بدو به مقدار نیاز است.
47ـ حق مسئول: حق کسی که چیزی از او خواسته شده، این است که اگر داد، از او با سپاس و قدردانی از فضل او، پذیری و اگر نداد، عذر او را قبول کنی.
48ـ حق شاد کننده تو: و حق کسی که تو را به خاطر خدا شاد کند، این است که نخست خدای عزوجل را سپاس گویی، سپس او را شکرگزار باشی.
49ـ حق بدکننده: و حق کسی که به تو بدی کند، این است که بر او ببخشی. و اگر دانستی که بخشیدن او بد است، داد خود را از او بگیری. خدای تبارک و تعالی گوید: بر کسی که بدو ستم رسیده باشد و دادخواهی کند، گناهی نیست.
50 ـ حق همدینان: و اما حق همدینان تو این است که در ضمیر خود سلامت آنان را خواهی. و بر ایشان رحمت آوری. و با گناهکار آنان مدارا کنی. و با آنان الفت گیری. و در اصلاح کار ایشان بکوشی. و نیکوکاران آنان را سپاس گویی و آزار خود را از ایشان بازداری. و آنچه برای خود دوست داری، برای آنان دوست داشته باشی. و آنچه برای خود ناخوش میداری، برای آنان ناخوش داری. پیران آنان را همچون خود دانی و جوانانشان را برادر خود انگاری و پیرزنان ایشان را مادر خود شماری و کودکان را فرزند خود به حساب آری.
51 ـ حق اهل ذمه: حق کسانی که در پناه مسلماناناند، این است که آنچه خدای عزوجل از آنان میپذیرد، بپذیری. و مادام که به عهده خدای عزوجل وفادار هستند، بر ایشان ستم نکنی.